جدول جو
جدول جو

معنی باطل گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو

باطل گرداندن(مَ)
باطل کردن: همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامۀ ابن بلخی).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصل گرداندن
تصویر حاصل گرداندن
به دست آوردن، فراهم آوردن، حاصل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
بازگشت دادن، برگردانیدن، باز فرستادن، واپس دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ مَ)
باطل گرداندن. باطل کردن.
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ظَ)
باطل گشتن. باطل شدن. محو شدن. از میان رفتن. زهوق. (ترجمان القرآن) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیر بدین نامه بیارمید و رفتن سوی غزنین باطل گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516).
آخر به سحاب بین که هر قطرۀ آن
در بحر گهر گشت و به صحرا باطل.
حاجی محمد علی اصفهانی (از آنندراج).
پاکان سبب فساد هرگز نشوند
از آب دهن روزه نگردد باطل.
محمد طاهر آشنا ملقب به عنایت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاقل گرداندن
تصویر عاقل گرداندن
خرد نیدن بخرد گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار