باطل گشتن. باطل شدن. محو شدن. از میان رفتن. زهوق. (ترجمان القرآن) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیر بدین نامه بیارمید و رفتن سوی غزنین باطل گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). آخر به سحاب بین که هر قطرۀ آن در بحر گهر گشت و به صحرا باطل. حاجی محمد علی اصفهانی (از آنندراج). پاکان سبب فساد هرگز نشوند از آب دهن روزه نگردد باطل. محمد طاهر آشنا ملقب به عنایت (از آنندراج)
باطل گشتن. باطل شدن. محو شدن. از میان رفتن. زُهوق. (ترجمان القرآن) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیر بدین نامه بیارمید و رفتن سوی غزنین باطل گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). آخر به سحاب بین که هر قطرۀ آن در بحر گهر گشت و به صحرا باطل. حاجی محمد علی اصفهانی (از آنندراج). پاکان سبب فساد هرگز نشوند از آب دهن روزه نگردد باطل. محمد طاهر آشنا ملقب به عنایت (از آنندراج)